سپری می شوداین ظلم،عدو می بازد.
میرسد آنکه خداوند بر او می نازد.
باشد آنروز ببینند همه عالمیان،
در بقیع حضرت مهدی(عج) حرمی می سازد
الهی آمین
سلام امام مهربان
سلام مسافر غریب زمان
کی میشود که پای به چشم بشر نهی؟
عمامه ی رسول خدا را به سر نهی
ای زخم پیکر شهدا بیقرار تو
چشم علی به دست تو و ذوالفقار تو
فریاد انتقام شهیدان شعار تو
لبخند میزند عموی شیرخوار تو
کای دست انتقام خداوند لامکان!
عجل علی ظهورک یا صاحبالزمان
دست حقّی و کاتب لوح و قلم تویی
بهر ظهور، بین امامان علم تویی
بگشای رخ که هادی کل امم تویی
مولا! بیا! بیا! که امام حرم تویی
گوید بلال بر تو به بام حرم اذان
عجل علی ظهورک یا صاحبالزمان
ای دست اولیای الهی به دامنت
جوشن کبیر در صف پیکار جوشنت
پیراهن حسین، برازنده ی تنت
«میثم» تمام چشم شده بهر دیدنت
چشمش بود به راه تو، اشکش به رخ روان
عجل علی ظهورک یا صاحبالزمان
خبر آمدنت ...
میرود باغ به باغ...
میرود شهر به شهر...
مردمان یمن و سوریه و مصر و عراق
مردمان اردن
همه عالم به تمنای تو برخواسته اند
شور و حالی بر پاست وعده ات نزدیک است
خبرى در راه است....
اللهم عجل لولیک الفرج
آقا مگر داریم ما؟ ما یادمان نیست
یادآوری کردید، امّا یادمان نیست
این روزها... وقت زیادی که نداریم
گیرم که آقا بود حالا یادمان نیست!
عیبی ندارد او بیابانگرد باشد...
ما قصه ی مجنون و لیلا یادمان نیست
این جمعه هم حالا نیامد که مهم نیست
ما پهلوی خونین زهرا یادمان نیست!!
تکرار تاریخ از همین بی غیرتی هاست
وقتی طناب و دست مولا یادمان نیست
دستان ما افتاد از کار قنوتش
افتادن دستان سقا یادمان نیست!!
او پیر شد از این جوانی کردن ما...
ما که جوان ارباً اربا یادمان نیست!!!
یک روضه خوان ما را کمی یاری رسانَد
«هَل من مُعینِ» شاه تنها، یادمان نیست
او مژه هایش ریخت یاد زینب و ما...
شام و اسارت رفتنش را یادمان نیست
تازه طلبکاریم آقا دیر کرده
تازه طلبکاریم آقا یادمان نیست...
حبیب نیازی
تو تماما سیزده قرن است حاضر مانده ای
ما تماما سیزده قرن است غایب مانده ایم
روز و شب بازار در بازار دنیا می خریم
جای تو درگیر عید و این مطالب مانده ایم
لطف مستاجر شدن دیدار صاحبخانه است
آه ما محروم از دیدار صاحب مانده ایم
تویی که در نفست میوزد شمیم بهار
بیا به کوچه ما، عطر نرگسانه بیار
تو جاودانهتر از حس آفتاب و درخت
تو عاشقانهتر از شوق آب و شالیزار
برای از تو سرودن بهانه لازم نیست
حکایت نفس است و حلاوت تکرار
چه عطری از تو در آفاق من پراکنده ست
که شعر، مست شده، واژه را نمانده قرار
چقدر شعر من از واژه "تو" لبریز است
چقدر ذوق من از انتظار تو سرشار
چقدر بی تو نفس میکشم؛ دریغ از من
چقدر خسته ام از این هوای تیره و تار
چه میشود که بیایی؟، چقدر رویایی است
در این سیاه زمستان، طلوع صبح بهار
نسیم صبح، سلامم ببر به محضر دوست
بگوی حال دل خسته ام تو در بر دوست
نسیم صبح، چو بر زلف او گذر کردی
بیار همره خود بوی مشک و عنبر دوست
نسیم صبح، به آهنگ عشق و ناز برو
ببوس از طرف من ز پای تا سر دوست
نسیم صبح، دو چشمم به راه می باشد
که اوفتد به دو چشم سیاه منظر دوست
نسیم صبح، به تیر نگاه او سوگند
هزار کشته فتاده به کوی و معبر دوست
نسیم صبح، نوشتم به اشک دیده بیا
پیام من برسان از وفا به کشور دوست
بگوی هاشمی خسته دل چنین خواهد
که لحظه ای بنشیند مگر برابر دوست
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده ، زمین شوق شکفتن دارد
گفتـم...
"چـرا مـرا بہ تـو حـق نـگاه نیـست"
"وصـل تـو"
سـرنـوشـت مـن روسـیاه نیـست...
گفـتا...
اگـر میـان مـن و تـو حجـاب شـد
"تقصیـــر" هیچـکس
بہ جـز گنـاه نیـست...
"آجرک الله یا صاحب الزمان
شاید آن روز که سهراب نوشت:
“تا شقایق هست زندگی باید کرد” خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینگونه نوشت:
هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی بی مهدی زندگی با غمهاست
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج